به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایلنا، حدود سه سال پیش بود که مرکز مهر سروش یا همان بازداشتگاه کهریزگ سابق، طی تفاهمنامهای بین ستاد مبارزه با مواد مخدر ریاست جمهوی و پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا و همکاری قوه قضاییه به مرکز نگهداری و بازپروی معتادان متجاهر یا همان کمپ ماده ۱۶ مهر سروش تبدیل شد. این مرکز دارای بخشهای پزشکی و مددکاری است و تمامی مددجویان تحت نظر پزشکان و مددکاران قرار دارند. اخیرا نیز فاز دیگری در این مرکز ایجاد شده است. با راهاندازی این فاز به ظرفیت این مرکز که تحت نظر پلیس تهران بزرگ اداره میشود اضافه شده و مددجویان بیشتری در این مرکز پذیرش میشوند و میتوانند بعد از دوره درمان در کارگاههای مختلفی که در این مرکز وجود دارد مشغول شوند. اکثر مددجویان این مرکز همان معتادان متجاهری هستند که تا چندی پیش با لباسهای ژنده و کثیف درحالی که سقف روی سرشان آسمان و فرش زیرپایشان زمین بود در کف خیابان زندگی میکردند، اما امروز درحالی که دیگر از آن چهرهها اثری نیست، مددجویان تلاش میکنند تا از اعتیاد رها شده و با فرصتی که به آنها داده میشود به جامعه بازگردند.
قرار است دادستان کل کشور برای افتتاح فاز دوم مرکز مهر سروش به این مرکز برود. من هم از صبح خیلی زود راهی این مرکز میشوم و در حاشیه بازدید دادستان کل کشور پای درد و دل مددجویانی مینیشینم که به گفته خودشان اینجا همه چیز خوب است، اما نگران خانوادههایشان هستند.
برای گفتگو با مددجویان به کارگاهها و گلخانهای میروم که مددجویان در آن مشغول به کار هستند.
اولین کارگاه که در مسیرم قرار دارد، کارگاه خیاطی است. وارد کارگاه میشوم. در یک سالن بزرگ تعداد زیادی چرخ پشت سر هم و در چند ردیف چیده شده است و مددجویانی که در پشت چرخها نشستهاند در هر ردیف مشغول دوخت بخشهایی از لباس هستند. تعدادی مددجو نیز به عنوان وسط کار به خیاطها کمک میکنند.
تا به خودم آمدم دیدم معتاد شدهام
در دوره جوانیام کار و بار درست و حسابی نداشتم و در کل همیشه بیکار بودم و با دوستانی رفت و آمد داشتم که درست و حسابی نبودند. همان موقع بود که گهگاهی پای بساط آنها مینشستم و کم کم تا به خودم آمدم، دیدم معتاد شدهام.
به سراغ یکی از خیاطها میروم و خودم را معرفی میکنم. او هم خود را احمد معرفی میکند و میگوید: «حدود ۶ ماه است که اینجا هستم و ۱۵ سال مصرف کننده هروئین بودم.»
احمد ۳۷ساله و مجرد است و درباره شغلش ادامه داد: «قبل از اینکه دستگیر شوم حدود ۴ سالی بود که در مغازه برادرم مشغول به کار بودم.»
وی درباره شروع مصرفش میگوید: «در دوره جوانیام کار و بار درست و حسابی نداشتم و در کل همیشه بیکار بودم و با دوستانی رفت و آمد داشتم که درست و حسابی نبودند. همان موقع بود که گهگاهی پای بساط آنها مینشستم و کم کم تا به خودم آمدم دیدم معتاد شده ام. تا حالا هم ۱۵ بار ترک کردهام اما چون کار درست و حسابی نداشتم باز هم سمت مواد رفتم.»
این جوان بهبودیافته درباره هزینه موادش خاطرنشان میکند: «روزی ۱۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومان هزینه مواد میدادم که البته اخیرا گران شده بود. من انواع مواد را مصرف کردهام. گاهی که پای بساط مینشستیم تعارف میکردند که مواد دیگری را مصرف کنم و من هم مصرف میکردم.»
امیدوارم بتوانم همسر و پسرم را برگردانم
همسرم میگوید اگر پاک شوی من برمیگردم. من هم برای پاکیام تلاش میکنم و امیدوارم بتوانم همسر و پسرم را برگردانم.
کمی آن طرفتر احمد مرد دیگری را که کارهای نخ زنی را برای خیاطها انجام میدهد و به اصطلاح به او وسط کار میگویند، میبینم، نزد او میروم و درباره حضورش در این مرکز میپرسم. وی که مصطفی نام دارد و ۵۲ ساله است، پاسخ میدهد: «۴ ماه است که به این مرکز آمدهام. بعد از درمان در این کارگاه مشغول به کار شدم. ۲۵ سال مصرف کننده بودم و حدود یکسالی را کارتن خوابی کردم.»
وی ادامه میدهد: «همسرم وقتی دید که من اصلاح نمیشوم طلاق گرفت. من که کار درست و حسابی نداشتم و نتواستم پسرم را پیش خودم نگه دارم او را به خانوادهام سپردم که آنها هم پسرم را به بهزیستی دادند. چند وقت پیش با همسرم تماس گرفتم؛ همسرم میگوید: اگر پاک شوی من برمی گردم. من هم برای پاکیام تلاش میکنم و امیدوارم بتوانم همسر و پسرم را برگردانم.»
این مرد بهبودیافته درباره کار در این کارگاه خاطرنشان میکند: «تلاش میکنم که اینجا خیاطی یاد بگیرم و بتوانم بعد از ترخیص از اینجا همین کار را ادامه دهم. تلاش میکنم باروهایم را قوی کنم تا بتوانم پاک بمانم. میدانید خانم باورهایم خیلی ضعیف است و نمیتوانم در مقابل مواد مقاومت کنم. این مواد لعنتی باعث شده باورهایم ضعیف شود. بخدا ما هم عزیز خانواده بودیم اما به خاطر مصرف مواد به این روز افتاده ایم.»
دوست دارم پسرم با افتخار بگوید من پدرش هستم
دوست دارم برای پسرم پدری مانند گذشته نباشم و روزی پسرم بتواند سرش را بالا بگیرد و با افتخار بگوید من پدرش هستم.
وی ادامه میدهد: «۷ الی ۸ بار ترک کردهام البته حدود دو سال هم پاک بودم اما چون پشتوانه نداشتم نمیتوانستم کار مناسبی گیر بیاورم، زیرا یکبار دستگیر شده بودم سوءپیشینه داشتم و به من کار نمیدادند. کاش مسئولان که زحمت این حرفه آموزی را برای ما در این مراکز میکشند برای اشتغال ما بیرون از اینجا هم فکری کنند. تک تک معتادان دل شکسته هستند و باید پشتوانهای داشته باشند اگر مثل همین کارگاه بیرون از اینجا باشد که ما بتوانیم کار کنیم قطعا ما هم کار داریم و سمت مواد نمیرویم. بخدا تک تک ما دردی داشتیم که به این سمت رفته ایم.»
مصطفی در حالی که بغض کرده است، میگوید: «دوست دارم برای پسرم، پدری مانند گذشته نباشم و روزی پسرم بتواند سرش را بالا بگیرد و با افتخار بگوید من پدرش هستم.»
همه افرادی که در این مرکز حضور دارند، لباسهای متحدالشکل بر تن داشته و البته با توجه به مدت حضورشان و اینکه جزو نیروهای خدماتی هستند یا در کارگاه فعالیت میکنند، رنگ لباسهایشان متفاوت است.
مصرف کننده نمیتواند برای همسرش "شوهری" و برای فرزندانش "پدری" کند
در این مدت ۳۷ سال خداوکیلی بار زندگی بر عهده همسرم بوده؛ او زن بسیار نازنینی است. کسی که مصرف کننده است دروغ است که بگوید برای همسرش شوهری و برای فرزندانش پدری کرده است. همسرم زندگی من را جمع کرده است.
کارگاه خیاطی در مرکز مهر سروش شامل دو سالن است که بهم مرتبط هستند. در ورودی سالن دوم پیرمردی خنده رو ایستاده است نزدیک او میشوم و سلام میکنم و از او میخواهم تا درباره حضورش در اینجا باهم کمی گپ بزنیم و او که محمد نام دارد، میگوید: «۳۷ سال مصرف کننده مواد بودم و دوا «هروئین» مصرف میکردم. حدود ۴۰ روز پیش دستگیر شدم و به اینجا آمدم. با همسر و فرزندانم در ارتباط هستم، اما دوست ندارم که آنها به اینجا بیایند.»
با ترک مواد به رویاهایم میرسم
او که دو پسر بزرگ دارد درباره همسر و فرزندانش خاطرنشان میکند: «در این مدت ۳۷ سال خداوکیلی بار زندگی بر عهده همسرم بوده، او زن بسیار نازنینی است. کسی که مصرف کننده است دروغ است که بگوید برای همسرش شوهری و برای فرزندانش پدری کرده است. همسرم زندگی من را جمع کرده است. تا حالا بارها ترک کردهام اما باور کنید زورم به مواد نمیرسد. من کارمند بانک بودم و به علت غیبتهایی که داشتم از بانک اخراجم کردند. اما خداوکیلی زن و فرزندانم من را دوست دارند که با من زندگی کرده اند.»
وی ادامه میدهد: «اگر بتوانم مواد را ترک کنم قطعا به رویاهایی که در ذهنم دارم میرسم.»
از محمد میپرسم که آیا این بار واقعا ترک میکند و او بعد از کمی مکث میگوید: «اگر از اینجا بیرون بروم شاید دوباره به سمت مواد بروم. من نمیروم او دنبال من میآید. بخدا من از مواد فراریام اما او دنبال من میآید. من در جنوب شهر زندگی میکنم و تهیه مواد در آنجا راحت است، اگرچه پلیس کارهای زیادی میکند.»
نگران وضعیت همسر و فرزندانم هستم
در حالی که با محمد مشغول صحبت هستم. مددجوی دیگری نیز وارد بحث ما میشود و میگوید: «۱۵ سال است که مصرف کنندهام. برای تهیه مواد رفته بودم که دستگیر شدم. بعد هم به همسر و فرزندانم خبر دادم که به اینجا منتقل شدهام. در یک مغازه کارگری میکردم. من اینجا جایم خوب است. هم کار یاد میگیرم و هم غذا و خوراکم آماده است. اینجا همه چیز برای من خوب است اما من که با همسر و فرزندانم در یک خانه اجارهای زندگی میکردم نگران آنها هستم. در این مدت که من اینجا هستم همسرم چه باید کند و با این گرانی خانه چطور باید سر سال، خانه اجاره کند.»
از او میپرسم که پیش از دستگیری شاغل بوده، پاسخ میدهد: «بله در یک مغازه کار میکردم. من کارتن خواب نبودم و با همسر و فرزندانم در یک خانه اجارهای در جنوب تهران زندگی میکردم. وقتی برای خرید مواد رفته بودم دستگیر شدم. من خطا کرده ام. اینجا جای من خوب است و واقعا از پلیس متشکرم اما نگران وضعیت همسر و فرزندانم هستم. تکلیف اجاره خانه ما چه میشود؟» به او میگویم با مددکارش صحبت کند تا مشکل خانوادهاش را حل کنند.
خانوادهام من را پذیرفتند
از موقعی که اینجا آمدهام خانوادهام دوباره من را پذیرفتهاند و روزهای چهارشنبه به دیدنم میآیند. مددکاران زحمت زیادی برای ارتباط دوباره من و خانوادهام کشیدند و خدا را شکر خانوادهام دوباره من را پذیرفتهاند.
مرد جوانی در ابتدای سالن خیاطی پشت یک چرخ صنعتی نشسته است. سرعت زیادی در کارش دارد و هر بار که پایش را بر پدال چرخ میگذارد صدای گوش خراش چرخ همه جا را پر میکند. این مددجو کامران نام دارد و ۳۰ساله است، حدود ۴ الی ۵ سال است که مواد مصرف میکند.او میگوید: «از بدبختی زیاد سمت مواد مخدر رفتم و مصرف کننده تریاک شدم. بیکار بودم و با افرادی میگشتم که خیلی درست و حسابی نبودند. مدتی از طریق زباله گردی هزینه موادم را تامین کردم. دو سال هم در خیابان میخوابیدم. اول که کارتن خوابی میکردم خیلی برایم سخت بود. مجبور بودم از سطل زباله غذایم را تامین کنم و شبها کنار خیابان بخوابم، پاتوقم شده بود شوش، مولوی و راهآهن و ضایعات را جمع میکردم و از آن طریق هزینههایم را تامین میکردم.»
میگویند بعد از ترک از طرف شهرداری به ما کار میدهند
در زمانی که کارتن خواب بوده با خانواده هیچ ارتباطی نداشته و آنها نیز از او بیخبر بودند. کامران که تمایلی به صحبت درباره آن روزها ندارد، میگوید: «از موقعی که اینجا آمدهام خانوادهام دوباره من را پذیرفتهاند و روزهای چهارشنبه به دیدنم میآیند. مددکاران زحمت زیادی برای ارتباط دوباره من و خانوادهام کشیدند و خدا را شکر خانوادهام دوباره من را پذیرفتند.»
وی میگوید: «اینجا خیاطی یاد گرفتهام میگویند دوره کارآموزیاش یکساله است اما چون کار میکنیم ظاهرا دوره ما شش ماهه است. گفتهاند از این جا برویم از طرف شهرداری به ما کار میدهند و میتوانیم در آنجا مشغول شویم.»
دو گلخانه در این مرکز ایجاد شده و تعدادی از مددجویان در آنجا مشغول کاشت سبزی هستند. وارد گلخانه میشوم. حدود ۵ مددجو در این گلخانه مشغول کار هستند. جلو میروم و با یکی از مددجویان که در حال کار است صحبت میکنم.
وقتی خانوادهات معتاد باشند، ترک فایدهای ندارد
وقتی در خانوادهات همه معتاد هستند، ترک کردن فایدهای ندارد. من هم دوبار ترک کردم اما در آن خانواده که نمیشود پاک بود.
یک جوان ۲۵ ساله است که حدود ۱۳ سالی است مصرف مواد را شروع کرده است. میگوید: «وقتی در خانوادهات همه معتاد هستند ترک کردن فایدهای ندارد. من هم دوبار ترک کردم اما در آن خانواده که نمیشود پاک بود.»
از این جوان که سعید نام دارد میپرسم که بعد از این که از اینجا ترخیص شد باز هم به خانه و در کنار خانوادهاش باز میگردد، پاسخ میدهد: «دوست دارم مستقل شوم و برای خودم جایی را اجاره کنم و از آنها دور باشم تا بتوانم پاک بمانم. اما الان با این قیمتها چگونه میتوانم مستقل شوم و بعد با خنده میگوید قطعا وقتی هم که من از اینجا ترخیص شوم شرایط برای مستقل شدن سختتر هم شده، من نمیخواهم دوباره پیش آنها بروم و دوباره مصرف را شروع کنم.»
از گلخانه بیرون میروم و در حالی که به سمت کارگاه آهنگری میروم، تعدادی شتر مرغ توجهم را جلب میکنند. شترمرغها در یک محوطه تقریبا ۱۵۰ متری هستند که با تورهای مرغی محصور شده اند. دو مددجو نیز از آنها مراقبت میکنند.
بعد از زندان درگیر اعتیاد شدم
الان حدود ۴ ماه است که اینجا هستم. شنیدهام که بعد از بهبودی، وام برای اشتغال میدهند، اما هیچ کس ضامن معتاد نمیشود.
یکی از مددجویان نزدیک میشود و خود را جعفر معرفی میکند و میگوید به همراه خانوادهاش در یکی از شهرهای غربی کشور زندگی میکرده، اما ۹ سال پیش وقتی که برای یکی از آشنایانش ضمانت کرده بوده به زندان میافتد. جعفر میگوید: «۱۹ ماه در زندان بودم و ۵۹ میلیون تومان هم برای آن ضمانت پرداخت کردم. تمام زندگیام بهم ریخت در حالی که از آن فرد هیچ خبری نیست.»
وی ادامه میدهد: «بعد از آن بود که درگیر مواد شدم. پیش از این ۲۰ سال معلم بودم اما آن ضمانت همه زندگیام را بهم ریخت. حدود ۱۱ ماه پیش به تهران آمدم و وقتی شب را در ترمینال خوابیدم همه وسایلم را در آنجا از من دزدیدند. مجبور شدم مدتی کارتن خواب شوم و بعد هم در یکی از طرحها دستگیر شدم و به این جا آمدم.»
جعفر ادامه میدهد: «الان حدود ۴ ماه است که اینجا هستم. شنیدهام که بعد از بهبودی وام برای اشتغال میدهند، اما هیچ کس ضامن معتاد نمیشود. من این کار را یاد گرفتهام اما خب چگونه وقتی کسی ضامن من نمیشود، بیرون از اینجا میتوانم این کار را راه اندازی کنم؟ من که سرمایهای ندارم.»
نظر شما